در باغی چشمه ای بود و دیواره های بلند گرداگرد آن باغ؛
تشنه ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می کرد
ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند .صدای آب مثل
صدای یار شیرین وزیبا به گوشش آمد.مرد آنقدر از صدای
بقیه در ادامه مطلب........................
ادامه مطلب...